دانست چو با او به شکایت سخنم هست
برجست و به یک بوسه لبم بست

چون شرم زعریان شدنم در بر او بود
شد اخگر سوزنده و بر پیرهنم جست

تبدارم و شادم که اگر یار درآید
باور نکند تا نکشد بر بدنم دست

هر آه که در حسرتش از سینه بر آمد
زندانی غم بود و زندان تنم رست

این بی خبران در طلب هستی جامند
غافل که نگاه تو شرابست و منم مست

فارغ بنشین بوسه زلب خواه نه گفتار
کاندر نگه گرم تو شرابست و منم مست

سیمین بهبهانی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دريچه ي خيال من Tina صنایع لاستیک سازی پارسین صنعت شرکت ایده آل گستر دانلود فایل آهنگ پارس 1 وب سایت زاکومارکت | صنعت خودرو گل فروشی آنلاین هیرساگل