از این زنــدگی ِ خالی
منو ببــر به اون سالی.
که تــو اسممو پرسیدی .
به روزی که منـــو دیدی !!
_
به پله های خاموشی
که با مــن رو به رو میشی
یه جور زل بزن انگاری
نمیشه چشم برداری !!!
_
منـو بـبر به دنیامو !
به اون دستا که میخـوام و.
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمیــدونـم.
_
از این اشکی که می لرزه
منو ببر به اون لحظه.
به اون ترانه ی شـــادی ! *
که تو یاد ِ من افتادی !
_
به احساسی که درگیره
به حرفی که نفســگـیـره !!!!
از این دنیا که بی ذوقه
منو ببر به اون موقع !
به اون موقع
_
منو ببر به دنیامو !
به اون دستا که میخوام و.
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمیدونــــم.
_
از این دوری ِ طولانی
منو ببر به دورانی
که هر لحظه تــو اونجایی
زیر ِ بارون ِ تنهایی !
منو ببر به اون حالت
همون حرفا
همون ساعت
به کاغذ توی مشتی که.
به چشمای درشتی که
تو چشمام خیره می مونن
به من چیزی بفهمونن!
_
منو ببر به دنیامو
به اون دستـا که میخوام و.
به اون شبها که خندونم
که تقدیرو نـمیدونــــم.
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمیـدونــــم.
نمیدونـم
نمی دونم
شاعر مونا برزویی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت