عطش
دیشب که جز بخور گلی رنگ یک چراغ
پهلوی تختخواب تو ، بیگانه ای نبود
بر آشیان چشم سیاه تو ، مرغ خواب
بنشسته بود و نغمه لالای می سرود .
پروانه های بوسه ی آتش پرست من
گم شد به بوستان لب و گونه های تو
چشمم دوید در پی آن بوسه ها ولی
گم شد میان همهمه بوسه های تو
من در خیال اینکه کجا رفت بوسه ها
دیدم نگاه شوق تو بر سینه ات دوید .
ناچار بوسه های جنون از لبم گریخت
در آبشار سینه ی مهتابیت خزید .
تا پرتو چراغ نخدد به عشق ما
دست تو آن حصاری شب را خموش کرد .
آنگاه چشمه سار لبی ماند و تشنه ای
کاو تا سپیده ، بوسه از آن چشمه نوش کرد
فرخ تمیمی
تهران . شهریور ماه 1333
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت